مصاحبه با بیبیسی فارسی
گفتگو با احمد کیارستمی؛ سازنده موزیک ویدئوی عشق سرعت
صابره محمدکاشی
روزنامه نگار مقیم تورنتو
نیازی به دانستن نام نیست. احمد کیارستمی واقعا به پدرش عباس کیارستمی، کارگردان سرشناس ایرانی، شباهت دارد. او ساکن شهر سانفرانسیسکو در آمریکا است و اجاره خانه اش را با کار مهندسی کامپیوتر می پردازد. دیوار اتاقش پر از عکس های تن تن است و حتی موس پد و صفحه ساعتش هم تن تن هستند. احمد کیارستمی در سال های ۱۳۷۰ یک شرکت چندرسانه ای در ایران به نام “نگاه” راه انداخت. او در سال ۲۰۰۱ به آمریکا رفت و مدتی فلسفه خواند. او تصمیم گرفته بود که کار سینما نکند تا این که چند ویدئوی یک دقیقه ای که برای کارگاه ۱۰ روزه سینمایی پدرش در مراکش درست کرده بود و موزیک ویدئوی ‘عشق سرعت’ برای ‘کیوسک’ او را به وسوسه شغل پدری برگرداند.
- - -
چطور با کیوسک آشنا شدید؟
آرش سبحانی نزدیک دو سال پیش آمده بود سانفرانسیسکو و دوست یکی از دوستانم بود. من سیدی اولشان را شنیده بودم و خیلی هم برایم جالب بود. چون کاری بود که مشابهاش در ایران نشده بود. هم متن آهنگهایش خیلی جالب بود و هم موسیقی آن. با هم درباره کارش گپ میزدیم و میگفت که یک کار موزیک ویدئو بکنیم. خب من که کارم کامپیوتر است و وقت نداشتم و این جور کارها هزینه دارد. تا این که کریسمس پارسال برای دو هفته ایران رفتم. چهار پنج روز که مانده بود برگردم یکهو فکری به ذهنم رسید.
البته قبلا ایدهای داشتم منتها عملی کردن آن سخت بود تا این که یک شبی خواب دیدم و در آن راه راحتی پیدا کردم برای اجرای آن ایده که همان است که دیدید. یعنی رفتیم توی خیابان و از آدمها خواهش کردیم جملات موزیک ویدئو را بگویند. آنها هم گفتند و دو روز و نیمه همه چیز را درست کردیم و سه ماه بعدش قبل از این که آلبوم دربیابد آن را روی اینترنت گذاشتیم.
بعدا به خود آرش سبحانی آن را نشان دادید؟
وقتی آمدم اینجا به آرش زنگ زدم و گفتم برات سوغاتی دارم. خانهام آمد آن را دید و کلی ذوق کرد.
پس ایدهاش همه از یک خواب شروع شد؟
نه ایده را از قبل داشتم. ایده من این بود که میخواستم از اینور بازار تجریش راه بیفتم و بروم آنور بازار تجریش. یک تیک و بدون کات از آدم های معمولی فیلمبرداری کنم. اما میخواستم قاطی مردم، آدمهای من باشند که جملهها را میگویند. چون شعرش به نظر من زندگی روزمره ایران و آدمهای معمولی است.
مثلا وقتی میگوید “دکتر قلب نمیخوایم، جراح فک و بینی” خب الان همه در ایران دماغ و فک و بینی را عمل کردهاند دیگه! و بازار تجریش از بچگی برای من خاطره بوده و با بو و حرکت از آن خاطره داشتهام و فکر میکردم که جای خوبی است برای این کار. بعد هم در تهران که راه میروی همینطور چیزهای بامزه میبینی. چیزهایی که هیچ ربطی به همدیگر ندارد.
مثل (کوچه) سکسی لیدی؟
مثل سکسی لیدی… خب وقت من هم خیلی کم بود. با آن ترافیک هم نمیشد جایی رفت. همه چیزهایی که می بینید از نیاوران تا میرداماد فیلمبرداری شده چون با آن ترافیک اگر پایینتر میرفتی کلی وقت میگرفت. همه داستان را ما یک سه ساعت و یک دو ساعت فیلمبرداری کردیم و ادیت آن را هم همان دو روز کردم. وقت کم بود اگر وقت بود جا داشت که در آن طنز بیشتری بگذاریم. به خصوص در میان جملهها. چند تا از کاراکترها را هم میتوانستم بهتر انتخاب کنم.
آیا از اول میدانستید که پایانش با آن آدم تمام میشود؟
نه. من مطمئن بودم که همین که دوربین را در خیابان دستمان بگیریم به قدری از این چیزها میبینیم… جملهها را میدانستممی خواهم چه کار کنم اما در مورد وسطها هیچ ایدهای نداشتم. مثل کار مستند است شما حدود خط را میدانید جزئیات در میآید اگر خوش شانس باشید.
یک چیزی هم که من به محض دیدن این ویدئو احساس کردم - حالا شاید چون میدانستم که شما آن را ساختهاید- این بود که شبیه کارهای عباس کیارستمی بود یک جور سادگی در آن بود.
دو سه نفر دیگر هم این را به من گفتند. خب بابام است دیگر چه کار کنم؟ (خنده) بالاخره آدم وقتی در محیطی بزرگ میشود مقدار زیادی از دور و برش میگیرد. من حتما از دور و برم گرفتهام. انتخاب هم کردم چون فکر کردم سادگی برای این کار به خصوص مهم است. من اصلا اصرار داشتم که (حرف آدمها) کاملا لیپ سینک نباشد. حتی گاهی کلمات را اشتباه میگویند که به نظر من خوب است.
این که مهندس کامپیوتر بودید و کارهای هنری هم کردهاید، فکر میکنید چقدرش تاثیر پدر شماست؟
همهاش. شاید نود درصدش. تازه من فکر میکنم کم این کار را میکنم. همیشه هرکس از من سوال میکند میگویم پسر حلالزاده برادرم است چون او کار سینما میکند. من خیلی کم میکنم.
از موفقیتی که به دست آوردید چه احساسی دارید؟
نمیدانم آخر بعضی وقتها هم یک کاری بیرون میآید که شانسی خوب است و دومی هم ندارد. این کار هم به خاطر توجهی که گرفت کار ما را سخت کرد.
توقعها بالا رفته؟
آره توقعها رفته بالا و نمیشه دستش زد. اما من سالها این درگیری را با خودم داشتم که کار سینما بکنم یا نکنم. پروژههایی هم آمده و رفته که قرار شده درگیر شوم اما بعد خودم را کشیدهام کنار. ولی این یک جایی است که هم سینماست هم نیست. هم ویدئو است هم نیست. هم موزیک است. چون من عاشق موزیک هستم و تعداد سیدی هایی که دارم از تعداد فیلمهایی که دارم خیلی بیشتر است. برای من جای خوبی است. امیدوارم که بتوانم بر ترسم غلبه کنم و کار دومی و سومی را هم بکنم.